فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

من و فرشته هام...

یک پست یلدایی...

عمرتون صد شب یلدا...........دلتون قد یه دریا توی این شبهای سرما...........یادتون همیشه با ما امروز آخرین روز پاییز هست و امشب شب یلدا. دخترا تو مدرسه جشن شب یلدا دارن که امیدوارم بهشون حسابی خوش بگذره. از دیروز در حال تدارک بودیم برا جشن امروزشون...گفته بودن لباس محلی اگه دارین بپوشین ولی برا دخترای من معنی این جمله یعنی حتماً باید بپوشین و اجباریه...این بود که ما دست بکار خیاطی و کوتاه کردن لباس برا فاطمه خانم شدیم که خدا را شکر نتیجه کار رضایت بخش بود و مورد پسند واقع شد. آیلا جونم هم که قبول کرد همون لباس پارسالش را با کمی تغییر بپوشه. امروز قراره دخترا آهنگ شب یلدا را برا دوستاشون اجرا کنن و اولین شب یلدای مدرسه ای آیلا جونی...
30 آذر 1398

ناخوشی فاطمه و کمی درد دل....

به گذشته که برمیگردم میبینم همیشه من عاشق پاییز و زمستان و برف و برف بازی بودم ولی از وقتی ازدواج کردم و بچه دار شدم از این دو فصل بدم اومده اونم بخاطر مریضی و سرماخوردگی بچه ها ...حتی ذوق برف را هم خیلی ندارم. میگم روزای بعدش و یخبندون و لیز خوردنش فاجعه است مخصوصا اگه تو شهری باشی که کوهستانی باشه و سردسیر....یادمه پارسال زمستون دیگه خسته شده بودم از برف و سرما و خدا خدا میکردم تموم بشه دیگه🙂...واقعا هر چیزی حتی بارون و برف هم زیادیش آزاردهنده است. امسال هم از دو سه هفته پیش درگیر سرماخوردگی و دوا و دکتر آیلا و فاطمه و خودم بودیم که مریضی بچه ها باعث شد خودم را کلاً از یاد ببرم دیگه... دو هفته تمام ما فقط سوپ خوردیم و آش،...
24 آذر 1398

این چند وقت....

سلام بر پرنسسهای قشنگم چند وقتیه که مشغله زیاد بوده و مامان هم یکم تنبلی کرده و خاطرات دختر طلاها را ننوشته...در واقع اینقدر درگیر جابجایی و اسباب کشی و خرید و ... بودیم که دیگه فرصتی نداشتم برا نوشتن.  البته یکم هم از فضای مجازی فاصله گرفتم که خب بی تاثیر نبوده... به هر حال ......... الان دو سه ماهه که جابجا شدیم و به امید خدا تا دو سال اینجاییم ..خدا را شکر خونمون هم بزرگتره هم بهتر از خونه قبلی...محیط و محوطه اش عالی و امنیت برقرار به لطف خدا....طبقه اول هستیم و خونه تقریبا حالت ویلایی داره با یه حیاط خوشگل و باغچه پر از گل و درختان میوه (به، ازگیل، سیب, گیلاس، آلو و انگور) و این یعنی همون چیزی که دخترا عاشقشن.....
12 آذر 1398
1